گاهی به غم و گهی به شادی


دکان خوشی درش گشادی

هر رخت که بود در خزینه


بر درگه خویشتن نهادی

از خود بخری به خود فروشی


در بیع و شری چه اوستادی

سرمایهٔ ما به باد دادی


با ما تو کجا در اوفتادی

معشوق خودی و عاشق خود


هم عشق و داد خویش دادی

فرزند تو اند جمله عالم


اسرار تو است هر چه زادی

تو سید عالمی به تحقیق


زآنروی که پادشه نژادی